اخبار

« السابقون السابقون اولئک المقربون »

شهید حسن زارع پیشه

روزهای سخت و استخوان سوز اسفند ماه ۱۳۶۳ گردانهای لشکر۴۱ ثارالله پس از تمرینات سنگین و آموزشهای طاقت فرسا در منطقه ی”جفیر” مستقر شده و آماده ی صدور فرمان حمله بودند، گل سر سبد گردان های آن سال لشکر گردان ۴۲۵ به فرماندهی شهید حاج احمد امینی بود که پسوند “ویژه” را نيز به همراه داشت و بیشتر با همان عنوان ” گردان ویژه” شناخته می شد، چند صد نفر از زبده ترین و عملیات دیده ترین نیروهای لشکر در این گردان سازماندهی شده بودند و تراکمی از کیفی ترین پاسداران و بسیجیان در این گردان به چشم می خورد، برخی از این نیروها که حتی توان هدایت گردان های لشکر را داشتند،به عنوان فرمانده گروهان، فرمانده دسته و حتی نیروهای عادی، آماده اجرای عملیات سرنوشت ساز و آبی ـ خاکی “بدر” می شدند.
از رزمندگان بافتی هم چند نفر در این گردان حضور داشتند که از میان آنها می توان از” شهید حسن زارع پیشه” و”حسین رجایی” نام برد، به خاطر حضور این عزیزان در گردان ویژه، ماهم که عضو گردان ۴۱۵ به فرماندهی شهید حسین تاجیک بودیم، تا حدودی در جریان جزئیات گردان ویژه ونیز آموزش ها وتمرینات بسیار سخت وطولانی آنها قرار داشتیم ـ و البته به نوعی به حال نیروهای آن گردان که یک سر و گردن از نیروهای بقیه گردانها بالاتر بودند، غبطه می خوردیم وحضور در کنار آنها را از دسترس خودمان بسیار دور می دیدیم ـ .
روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند و آمادگی و اشتیاق رزمندگان هم برای عملیات بیشتر، تا اینکه ” عملیات بدر” در یکی از روزهای نیمه دوم اسفند ۱۳۶۳ کلید خورد و طبعاً اولین گردان لشکرثارالله هم که وارد عملیات شد گردان ۴۲۵ ویژه بود، شهید زارع پیشه در این عملیات معاون یکی از گروهان ها بود و طبق سازماندهی قراربود که در میان قایق هایی که با پارو زدن و از بین نیزارهای بلند به سمت خط عراقی ها حرکت می کردند، در آخرین قایق گردان باشد ـ البته این وضعیت با روحیه، بی باکی و تهور و پیشگامی او چندان سازگار نبود ولی به هر شکل دستور بود و ایشان هم مطیع دستور فرماندهی- حرکت قایق ها در شب تاریک به سمت خط مقدم عراقی آغاز می شود و شهید زارع پیشه هم در آخر ستون به همراه چند نفر از نیروها، مسئولیت نظم انتهای ستون را به عهده داشت.

بنا به دلایلی پس از گذشت ساعتی از حرکت ستون قایق ها، نقشه تغییر کرد و مقررشد مسیر حرکت عوض شود و طبیعتاً نظم اولیه قایق ها هم بهم خورد، حسین رجایی که آن شب داخل این ستون بود بعدها به من گفت: که با به هم ریختن نظم ستون و ترکیب منظم و مشخص اولیه، قایق ها جا به جا شدند، که البته چندان نگران کننده نبود و نهایتاً هدف خط اول عراقی ها بود که همه بايد به آن سو حرکت می کردیم، او ادامه داد: در سایه روشن نور ماه که تازه طلوع کرده بود، ناگهان قایقی را دیدم که با سرعت زياد و با پارو زدن یکدست و هماهنگ نیروهای داخل آن، به ما که در ابتدای ستون بودیم نزدیک می شود ـ آن شب قرار بود تا زمانی که عراقی ها متوجه حرکت ما نشده اند نیروها برای پیش رفتن قایق از پارو استفاده کنند و به محض لو رفتن عملیات موتور ها را روشن کرده و با حداکثر سرعت به خط بزنند ـ خیلی تعجب کردم، خوب که قایق کنار ما رسید دقت کردم و در تاریکی چهره مصمم (شهید زارع پیشه) را دیدم که با تمام توان پارو می زند، آرام خطاب به او گفتم: تو که قرار بود آخرین قایق باشی، اینجا چه می کنی ؟ با لبخندی دلنشین پاسخ داد مگر نشنیده ای که در قرآن آمده: « السابقون السابقون ، اولئك المقربون » اكنون هنگام عمل به این آیه است.
(از اینجا به بعد را از زبان خود شهيد زارع پیشه که بعدها برایم تعریف کرد، نقل میکنم)
او می گفت: به سمت عراقی ها می رفتیم، به نزدیکی آنها که رسیدیم دیگر از نی و نیزاری خبري نبود و کاملاً در معرض دید دشمن قرار داشتیم ولی آنها هنوز متوجه حضور ما نشده بودند، آرام آرام به آنها نزدیک و نزدیکتر می شدیم که ناگهان متوجه حرکت ما شدند و سکوت سنگین حاکم بر منطقه که هراز گاهی با شلیک تیری می شکست بهم خورد و زمین و آسمان صحنه آتش باری عراقی ها شد، از این طرف هم آرپی جی زن های ما از همان داخل قایقها تیر بارهای عراقی را هدف گرفتند.”سکاندار” ما که نوجوانی کم تجربه و۱۸-۱۷ساله بود از این حجم سنگین آتش که لحظه به لحظه هم بیشتر می شد بهت زده شد و به جای روشن کردن موتور قایق، مات و مبهوت به اطراف می نگریست و نوعی اضطراب هم در چهره اش به چشم می خورد، فریادهای من در او کارگر نیفتاد و بیم آن می رفت که قایق بي حركت ما هدف تیر بارها و پدافندهای ضد هوایی عراقی ها که به سمت ما تنظیم شده بودند قرار گیرد، به ناچار به طرفش رفتم و با تمام وجود فریاد زدم : قایق را روشن کن و به خط بزن ، با این حرکت من سکاندار به خود آمد و بعد از روشن کردن قایق، با آخرین سرعت به سمت خط حمله ور شدیم، فاصله اندک ما تا خط در عرض چند ثانیه طی شد وسرعتمان به حدی بود که سکاندار موفق به متوقف کردن قایق نشد و با همان سرعت به دپوی خاکی ساحل بر خورد کردیم وچندین متر به بیرون از قایق پرتاب شدیم، شهید زارع پیشه ادامه داد: بلا فاصله بلند شدم و با چند نفر از نیروها که اکنون سازماندهی اولیه را نداشتند مشغول پاکسازی خط وسنگرها شدیم، درگیری شدید بود وگاهی تن به تن می شد و وضعیت خاص منطقه که ترکیبی ازآب ، باطلاق و دپوهای مرتفع خاکی بود شرایط دشواری را ایجاد کرده بود، کوچکترین غفلت باعث می شد که عراقی ها بر صحنه مسلط شده و علاوه بر ناکام گذاشتن عملیات، تلفات سنگینی راهم به ما تحمیل کنند، در گیری ما به عراقی ها شدت گرفته بود، آنها مقاومت می کردند و ماسعی داشتیم کفه ی میدان نبرد را به سود خودمان سنگین کنیم، در یک حرکت حساب شده۴۰-۳۰ نفر از عراقی ها را غافلگیر کردیم. درهمین اثنا، ناگهان سوزشی را در پشتم احساس کردم ، چند ترکش به کمرم اصابت کرده بود ، یک آن احساس کردم که دارم شهید می شوم ، چند ثانیه مکث کردم اما دیدم هنوز توان حرکت دارم ، آن شب تا صبح مشغول پاکسازی خط، پیشروی درعمق استحکامات دفاعی عراقی ها و در نهایت استقرار در پشت خاکریزها ی کوتاهی بودیم که خودمان با بیل های کوچک همراهمان کنده بودیم.

شهید زارع پیشه علیرغم تلاش های سخت آن شب و خونریزی قابل توجه از ناحیه ی کمر، تا ساعت۴-۳ عصر روز بعد متهورانه به نبرد ادامه می دهد تا در نهایت از شدت درد، ضعف، خونریزی و خستگی مفرط از حال می رود و با این وضعیت امداد گران پیکر رشید و پر از خاک و خون این سردار دلاور گردان را که ترس برایش معنی و مفهوم نداشت به اولین قایق منتقل و به پشت جبهه می رسانند ،چند روز بعد حسن قبل از بهبودی کامل و علیرغم مخالفت پزشکان مجدداً به جبهه باز می گردد، عملیات پایان یافته و تلاش او برای پیدا کردن برادرش «یدالله» ـ که در روز ۲۶ اسفند ۱۳۶۳ در همین عملیات در منطقه شرق دجله به شهادت رسید ـ بی ثمر می ماند ، برای مدت کوتاهی به پشت جبهه بر می گردد و دوباره با تشکیل گردان ۴۱۰غواص به فرماندهی حاج احمد امینی به این گردان می پیوندد و پس از چندین ماه آموزش های تخصصی و بسیار دشوار سرانجام در شب ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات پیروزمندانه والفجر ۸ در ساحل اروند رود و در رویارویی مستقیم با تیربارچی عراقی سینه سرشار از عشق و مملو از شهامت و شجاعتش آماج تیرهای دشمن قرار گرفته و به آرزویش که شهادت در راه خدا بود می رسد ، همچنان به حال این شهید سرافراز که تا بود مردانه جنگید و سرانجام هم با قامتی رسا و به بلندای خورشید در نبردی پر افتخار به لقاءالله پیوست غبطه می خوریم.

راوی : مرحوم دکتر علیرضا کاشانی رزمنده جانباز گردان ۴۱۰ غواص حضرت رسول (ص)

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

12 + دو =

همچنین ببینید
بستن
بستن
بستن