اندك اندك ، جمع مستان مي رسند

اندك اندك ، جمع مستان مي رسند
روز ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰ از ماندگارترين و خاطره انگيزترين روزها براي بچه هاي گردان ۴۱۰ بود . صبح زيباي بهاري در شهر پاكيزه و فرح انگيز سرچشمه ، صبحي توأم با احساس شعف و دلهره .
اندك اندك ، جمع مستان مي رسند .
جاي خيلي ها خالي بود ، هم دوستان شهيدمان و هم دوستاني كه يا خبر نشده بودند ، يا نتوانسته بودند بيايند ، بويژه بچه هاي عزيز و دوست داشتني زاهدان ، حسين ، عباس و .
روز ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰ از ماندگارترين و خاطره انگيزترين روزها براي بچه هاي گردان ۴۱۰ بود . صبح زيباي بهاري در شهر پاكيزه و فرح انگيز سرچشمه ، صبحي توأم با احساس شعف و دلهره .
اندك اندك ، جمع مستان مي رسند .
جاي خيلي ها خالي بود ، هم دوستان شهيدمان و هم دوستاني كه يا خبر نشده بودند ، يا نتوانسته بودند بيايند ، بويژه بچه هاي عزيز و دوست داشتني زاهدان ، حسين ، عباس و .
ديدارهاي اول خيلي به دل مي نشست ، بعضي ها را نمي شناختي ، موهاي سفيد شده ، چهره هاي عوض شده و نوجوان هاي آن روز كه حالا براي خودشان عاقله مرد شده بودند .
بازار روبوسي و احوالپرسي و عكس و فيلم داغ بود .
حركت ، حركتي زيبا و ماندگار بود كه اميدوارم ادامه پيدا كند ، البته با فاصله ي كمتر و تعداد بيشتري از بچه ها .
دست حاج محمود ، عليرضا فداكار ، عباس قطب الديني ، علي طالبي ، سیدعلی مير افضلي، جلیل شعبانی و دوستان مجتمع مس و همه و همه درد نكند .
بار دیگر یادم آمد روز جنگ
روزهای آشنایی با تفنگ
روزهای عشق با سجاده ها
دوستی با ترکش خمپاره ه