اخبار

این آخرین کلامی بود که از ایشان شنیدم

این آخرین کلامی بود که از ایشان شنیدم

شب عملیات کربلای ۵ من نفر ده تا پانزدهمی از ابتدای ستون بودم. فرمانده گردان در طول ستون حرکت می کرد و صدایش می آمد که آهسته می گفت:

«ذکر بگوئید»

پیوسته بچه ها را به گفتن ذکر سفارش می کرد.

گردان به مواضع دشمن رسید، هنگام عبور از اولین ردیف سیم خاردار همه چیز لو رفت.

آتش سنگین دشمن شروع شد. علی عابدینی فریاد زد:

شب عملیات کربلای ۵ من نفر ده تا پانزدهمی از ابتدای ستون بودم. فرمانده گردان در طول ستون حرکت می کرد و صدایش می آمد که آهسته می گفت:

«ذکر بگوئید»

پیوسته بچه ها را به گفتن ذکر سفارش می کرد.

گردان به مواضع دشمن رسید، هنگام عبور از اولین ردیف سیم خاردار همه چیز لو رفت.

آتش سنگین دشمن شروع شد. علی عابدینی فریاد زد:

«عباس بزن» این آخرین کلامی بود که از ایشان شندیم

آر پی جی را روی شانه گذاشتم و سنگر تیر بار دشمن را نشانه رفتم. فریاد یا حسین(ع)، یا مهدی(عج) و یا زهرا(س) همراه با غرش تیربار و شلیک مسلسل و انفجار خمپاره منطقه را پر کرد.

نمی دانم چگونه از آن همه موانع عبور کردیم. در مدت زمان کمی خودم را روی خط پدافند دشمن دیدم. مثل اینکه کسی دست ما را گرفت، بلند کرد و روی خاکریز دشمن گذاشت.

علی عابدینی همان اول شهید شد.

راوی: عباس قطب الدینی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − شش =

همچنین ببینید
بستن
بستن
بستن