حاجی جان …

حاجی جان …
از زمانی که با نذر و نیاز مادر به دنیا آمدی و چراغ روشنی خانه شدی، از عشق به مادر، از اصرارت با نماز اول وقت، از حساسیت به بیت المال مردم، از تحمل سختیها در والفجر ۸، از تاولهای شیمیایی در بدنت، از خوردن تهمانده غذا بسیجیانت، از نمازها و نیازهای شب هنگامت …
حاجی جان …
حاجی جان …
از زمانی که با نذر و نیاز مادر به دنیا آمدی و چراغ روشنی خانه شدی، از عشق به مادر، از اصرارت با نماز اول وقت، از حساسیت به بیت المال مردم، از تحمل سختیها در والفجر ۸، از تاولهای شیمیایی در بدنت، از خوردن تهمانده غذا بسیجیانت، از نمازها و نیازهای شب هنگامت،از دیدن مولا حیدر قبل از عملیات کربلای ۵ و پرچمی که دست تو داد تا در کنار دژ بکوبی ، از خط شکنی تو دلبرم تا قلب خط سوم عراق، از درد زخمهای ترکشها که نتونستی به مادر بگویی، از لحظاتی که گفتی خود و برادرت حسین پاداشتان را خواهید گرفت، از لحظه افتادنت و ماندنت پای دژ دشمن و گذر یارانت در تاریکی شب بر جسم مطهرت, از وصیت نامهات که گفتی که از خدا حتی برای آن سرباز عراقی قاتلت شفاعت خواهی طلبید….و از زمانی که به خواب پدر آمدی و آب ظرفی را دم در خانه خالی کردی و گفتی” ببین بابا از این دنیا من چیزی با خود نبردم”
حاجی میبینی که من همه جا همراهت بودم..و عکس ترا در اول کوچههای دلم اویزان کرده ام..کوچههایی که رد پای همه شما را در آن هنوز به یادگار مانده است..
سلام بر تو حاج علی عزیزم ..روزی که به دنیا آمدی، روز شهادتت و روزی که شفاعتگر بندگان خدا خواهی بود انشاالله
پی نوشت: این دلنوشته را یکی از دوستداران وشیفتگان سردار شهید حاج علی محمدی پور از اروپا فرستاده است
یا علی مدد