اخبار

علي آقا ، ما اينجا با اسم كوچك بچه ها كار داريم

علي آقا ، ما اينجا با اسم كوچك بچه ها كار داريم

ناگهان جواني برومند با چهره اي مردانه و مصمم سر راهمان سبز شد ، دو فريدون كه قبل از من به گردان آمده بودند سلام كردند ، بعد از احوالپرسي جوان مذكور اسم مرا پرسيد ، گفتم ” كاشاني ” هستم ، پرسيد اسم كوچكت چيست  ، گفتم : ” عليرضا ” با مهرباني و صميميت گفت : علي آقا ، ما اينجا با اسم كوچك بچه ها كار داريم . و اين جوان برومند كسي نبو جز شهيد سرافراز ” محمد قنبري ” جانشين شهيد ” علي عابديني ” فرمانده ي گردان كه در شب سخت عمليات ” كربلاي ۴ ” در مقابل باران تيرها و كاليبرهاي دشمن سينه سپر كرد و مردانه و ايستاده به شهادت رسيد .

ناگهان جواني برومند با چهره اي مردانه و مصمم سر راهمان سبز شد ، دو فريدون كه قبل از من به گردان آمده بودند سلام كردند ، بعد از احوالپرسي جوان مذكور اسم مرا پرسيد ، گفتم ” كاشاني ” هستم ، پرسيد اسم كوچكت چيست  ، گفتم : ” عليرضا ” با مهرباني و صميميت گفت : علي آقا ، ما اينجا با اسم كوچك بچه ها كار داريم . و اين جوان برومند كسي نبو جز شهيد سرافراز ” محمد قنبري ” جانشين شهيد ” علي عابديني ” فرمانده ي گردان كه در شب سخت عمليات ” كربلاي ۴ ” در مقابل باران تيرها و كاليبرهاي دشمن سينه سپر كرد و مردانه و ايستاده به شهادت رسيد .

اواخر مرداد ۱۳۶۵ بود ، بعد از عمليات سنگين و غرور آفرين والفجر ۸ ، از اينكه در آن عمليات در بين رزمندگان ۴۱۰ نبودم نوعي احساس غبن و شايد شرمندگي داشتم ، بخصوص كه در والفجر ۸ شهيد ” حسن زارع پيشه ” از شاخص ترين شهداي شهرستان بافت را هم از دست داده بوديم و مترصد فرصتي بودم كه اين عقب ماندگي را جبران كنم .

۲۵ مرداد بود كه همراه شهيدان ” فريدون حمزه نژاد و فريدون اويسي ” ( كه هر دو در كربلاي ۴ به شهادت رسيدند ) به طرف سرچشمه راه افتاديم ، اول جاده ي سرچشمه چند ساعتي معطل شديم تا ماشين گيرمان بيايد ، هواي بسيار گرم اذيتمان مي كرد و من هم در درون با خودم كلنجار مي رفتم كه قرارگاه گردان چطور جايي است ؟ نيروها چه برخوردي خواهند داشت ؟ و از اين قبيل افكار .

بالاخره ماشيني پيدا شد و راه افتاديم حدود ظهر به سرچشمه  رسيديم و پياده به طرف مقر گردان راه افتاديم ، حدود نيم ساعت ، ۴۵ دقيقه اي طول كشيد كه چادرهاي گردان از بين تپه ها نمايان شدند ، محيط زيبا و دلنشيني به نظر مي آمد ، بچه ها درحال آماده شدن براي اقامه ي نماز جماعت و در محوطه ي بين چادرها پراكنده بودند ، دلهره ام بيشتر شد و نمي دانستم چطور با اين محيط آشنا و اخت خواهم شد .

ناگهان جواني برومند با چهره اي مردانه و مصمم سر راهمان سبز شد ، دو فريدون كه قبل از من به گردان آمده بودند سلام كردند ، بعد از احوالپرسي جوان مذكور اسم مرا پرسيد ، گفتم ” كاشاني ” هستم ، پرسيد اسم كوچكت چيست  ، گفتم : ” عليرضا ” با مهرباني و صميميت گفت : علي آقا ، ما اينجا با اسم كوچك بچه ها كار داريم . و اين جوان برومند كسي نبو جز شهيد سرافراز ” محمد قنبري ” جانشين شهيد ” علي عابديني ” فرمانده ي گردان كه در شب سخت عمليات ” كربلاي ۴ ” در مقابل باران تيرها و كاليبرهاي دشمن سينه سپر كرد و مردانه و ايستاده به شهادت رسيد .

. . . و اين طور بود كه من هم با خاطري آرام از اولين برخورد شهيد قنبري ، افتخار پيوستن به جمع نيروهاي گردان آسماني ۴۱۰ را پيدا كردم و روزها و ماه ها و سال هايي را تجربه كردم كه بهترين اوقات عمرم خواهد بود .

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه + 17 =

همچنین ببینید
بستن
بستن
بستن