فرشته نجات

فرشته نجات
مادر وفرزندی خردسال در یکی از مناطق شمال کشور بر روی بام خانه اشان بودند ناگهان فرزند کوچولو به طرف پرتگاه روانه شد واز آنجا به سوی زمین سقوط کرد . نمی دانم مادر چه فریادی کشید که با عنایت خداوند بچه اش نجات پیدا کرد . اواز همان بالا دید فردی بچه اش را در میان زمین وآسمان گرفت وسالم بر زمین گذاشت …
مادر وفرزندی خردسال در یکی از مناطق شمال کشور بر روی بام خانه اشان بودند ناگهان فرزند کوچولو به طرف پرتگاه روانه شد واز آنجا به سوی زمین سقوط کرد . نمی دانم مادر چه فریادی کشید که با عنایت خداوند بچه اش نجات پیدا کرد . اواز همان بالا دید فردی بچه اش را در میان زمین وآسمان گرفت وسالم بر زمین گذاشت …
فوری خودش را به کوچه رساند با چشم خود رزمنده ای را دید که شباهت به مردمان شمال نداشت وچهره اش نشان می داد که جنوبی است .پرسید شما فرشته نجات کجا بودید که بچه مرا از مرگ حتمی نجات دادید؟ شما کی هستید ؟ در جواب شنید من غلامرضا یوسفی هستم خانه ما در روستای لاهیجان رفسنجان کنار مسجد جامع رو به روی بهداشت است .
این را گفت وخداحافظی کرد ورفت.ومادر بهت زده با نگاهش او را بدرقه کرد
.یک سال گذشت ایام تعطیلات بود مادرمی خواست با همسرش برای مسافرت تفریحی به بندر عباس بروندزمانی که به رفسنجان رسیدند به شوهرش گفت بپرس روستای لاهیجان کجاست تا به آنجا برویم واز کسی که آن روز فرزندمان را نجات داد تشکر کنیم .با همان آدرس به خانه پدر شهید رفتند و وقتی جریان نجات فرزندشان توسط غلامرضا را تعریف کردند پدر شهید غلامرضا یوسفی گفت:سه سال است که غلامرضای من شهید شده .
راوی : پدر شهید