قاسم ،قاسم ،احمد …

قاسم ،قاسم ،احمد …
شروع کرد به صدا زدن من .خدا می داند که در آن لحظه چه حالی پیدا کردم .اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشند و به ذهنم خطور کرد که در ساحل خودمان هستند .ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن ،،یقین کردم که به ساحل دشمن رسیده اند. منتها اینکه چگونه این راه را طی کرده گزارش اولش را داد .با رمز گفت که با نیروهایم یکجا به ساحل آن طرف رسیده ایم. عجیب اینکه دقیقا در نقطه ای که آرزویمان بود به آنجا برسند
شروع کرد به صدا زدن من .خدا می داند که در آن لحظه چه حالی پیدا کردم .اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشند و به ذهنم خطور کرد که در ساحل خودمان هستند .ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن ،،یقین کردم که به ساحل دشمن رسیده اند. منتها اینکه چگونه این راه را طی کرده گزارش اولش را داد .با رمز گفت که با نیروهایم یکجا به ساحل آن طرف رسیده ایم. عجیب اینکه دقیقا در نقطه ای که آرزویمان بود به آنجا برسند
رسیده بودند ؛درست رو به روی پادگان قشله .همان نقطه ای که باید به خط دشمن می زدند .زودتر از زمان پیش بینی شده رسیده بودند .خیلی وقت داشتیم ،گفتم صبر کنند تا ببینیم چه پیش می آید .گفتم:صغیرا ،موذن ،دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محور های دیگر عمل میکردند، صدا بزند .گفت:با آنها تماس ندارم گفتم: منتظر باش تا همراهانمان برسند. منظورم یگانهایی بودند که در چپ و راست ما عمل می کردند باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم .
حاج احمد گفت:من در باغ هستم. در همین حین، صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت به بچه ها گفتم در میدان مین شروع به کار کنند حاج احمد در تماس آخرش گفت:که از خط دشمن گذشتم و رفتم به پشت خط آنها از باغ گذشتیم از دیوار باغ هم رفتیم آن طرف.
وارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود هر کدام کنار در یک سنگر حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگر ها چای داغ آماده بوده می نشیند چای می خورد و می آید بیرون.
زمان شروع عملیات رسید رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریبا با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم پس از آن نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن در کمتر از ۱۰ دقیقه تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند می ریخت قطع شد حاج احمد ابتکار دیگری نیز خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود کسی نتوانند آنرا قبول کند. همراه خودش چراغ گردان آببندی شده برده بود . از همین چراغهایی که وقتی می خواهند جاده را تعمیر کنند میگذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود ،یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغ ها شروع کردند به چشمک زدن قایقها خیلی راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پر گاز رفتند به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند در همین حین تماس ما با حاج احمد قطع شد .آن شب رشادت و گردان او در ذهن امواج اروند ثبت شد. اروند نمی خواست باور کند . اشک های اروند دیدنی بود. اما بعد از آن شب وقتی خبر پروازش را رساندند …باورم نمی شد که او پریده ….
راوی: حاج قاسم سلیمانی