نقش امام جمعه رفسنجان در افشای توطئه اعدام امام خمینی رحمه الله علیه

نقش امام جمعه رفسنجان در افشای توطئه اعدام امام خمینی رحمه الله علیه
بعد از دستگيرى حضرت امام با آيت الله صدوقى و آيت الله صالحى كرمانى با مشايعت روحانيت كرمان و رفسنجان و يزد براى استخلاص حضرت امام به تهران آمدم كه در آن زمان آقاى هاشمى – عموزاده ام – در خدمت سربازى بود. مرحوم آيت الله صدوقى برگشتند و در تهران نماندند…
نقش امام جمعه رفسنجان در افشای توطئه اعدام امام خمینی رحمه الله علیه
بعد از دستگيرى حضرت امام با آيت الله صدوقى و آيت الله صالحى كرمانى با مشايعت روحانيت كرمان و رفسنجان و يزد براى استخلاص حضرت امام به تهران آمدم كه در آن زمان آقاى هاشمى – عموزاده ام – در خدمت سربازى بود. مرحوم آيت الله صدوقى برگشتند و در تهران نماندند. بنده در منزل آيت الله صالحى كرمانى ماندم تا اينكه همان روزها جلسه اى سرى در حسين آباد رى تشكيل شد كه مرحوم آيت الله حاج سيداحمدخوانسارى هم تشريف آوردند و آن روز آيت الله العظمى ميلانى سخنرانى غرايى در عظمت حضرت امام ايراد كردند كه همه مهاجرين كه حدود نود نفر بودند اختيار تام را به ايشان و آقاى شريعتمدارى وآيت الله نجفى مرعشى و آيت الله آملى دادند كه اين چهار نفر به نمايندگى از علماى مهاجر در جهت استخلاص حضرت امام كوشش كنند و هر پانزده روز، اقدامات خود را گزارش دهند و اينجانب قيدى رااضافه كردم، مشروط به اينكه آقايان با شاه ملاقات نكنند و اين جمله هم در قرارداد نوشته شد و انتخابات در همان جلسه اول تحريم شد وقرار شد بعد از پانزده روز خدمت حضرت آيت الله ميلانى برويم.
صبح روزى كه بنا بود خدمت آيت الله ميلانى برويم، نيم ساعت به طلوع آفتاب، پسر آيت الله صالحى خبر داد كه دكتر بقايى و آقاى غلامرضاآگاه، پشت درب منزل اند و مىخواهند خدمت آيت الله صالحى برسند،فورى به من الهام شد كه اين دو نفر راجع به امام آمده اند و اگر من دراطاق باشم يا مرا بيرون خواهند كرد يا به اطاق ديگرى مى روند. بهتراين ديدم كه به بهانه اى از اطاق بيرون آمده و پشت پرده قرارگيرم تابفهمم توطئه اى عليه امام و انقلاب نباشد و اگر هست چاره اى كنم.خدمت آقاى صالحى عرض كردم كه من با غلامرضا آگاه قهرم و آيت الله صالحى فرمودند: شما را آشتى مى دهيم. به ايشان عرض كردم: من با اوآشتى بكن نيستم… از اطاق بيرون آمده و پشت پرده قرار گرفتم. من تاكنون بقايى را نديده بودم آن وقت هم صدايش را شنيدم خودش را نديدم. وقتى نشستند، بقايى شروع كرد به سخن گفتن، اول گفت: من سه نظريه دارم، امروز لازم دانستم كه اين سه نظريه را به شما عرض كنم و خودتان امروز كه بايد به خدمت ايشان(آيت الله ميلانى) وسايرين برسيد اين سه نظريه را به عنوان خودتان اعلام كنيد. ضمناًكسى نفهمد كه من نظريه ام اين بوده؛ اول، شاه تصميم دارد كه امام خمينى(ره) را اعدام كند، صلاح روحانيت اين است كه در اعدام خمينى(ره) سكوت كنند زيرا روحانيت اهداف مقدسى دارد كه هزاران خمينى ها بايد فداى آن اهداف شود و خمينى(ره)به منزله فرش كهنه اى است كه ما بخواهيم آن را در مقابل سفته هاى كلان به گرو برداريم و اگر روحانيت سكوت كند بعداً شاه به حرفشان توجه مى كند واگر سكوت نكند، شاه با قدرتى كه دارد روحانيت را هم از بين خواهد بردو اهداف روحانيت از بين خواهد رفت، مگر اينكه علما بنويسند كه خمينى(ره) مرجع تقليد است كه حتماً نمى نويسند مخصوصاً آيت الله شريعتمدارى كه قطعاً نمى نويسند.
نظر دوم هم اين است كه تحريم انتخابات به مصلحت نبود، بايد اين تحريم انتخابات را بشكنيد و اگر دو نفر هم بتوانيد وارد مجلس شوراى ملى كنيد اين دو نفر كار خودشان را مى كنند و نظر سوم اين است كه حال مهاجرين، اختياراتى به آيت الله ميلانى و آن سه نفر دادند، علما پراكنده شوند و به محل خود برگردند.
در واقع تمام سعى شان اين بود كه آيت الله صالحى اين سه نظريه رابه عنوان خودش اعلام كند. من بر خودم لرزيدم، بعد به نظرم رسيد كه اگر آيت الله ميلانى موضعش را عوض نكرده است، توطئه اى نيست واگر ايشان موضعش را عوض كرده، قطعاً توطئه خطرناكى در كار است.اين دو نفر رفتند و حقير با آيت الله صالحى ساعت هشت طبق وعده قبلى آمديم منزل آيت الله ميلانى كه آن روز در اميريه منزل آقا ىسيدعيسى جزائرى بود. آقاى شريعتمدارى كه بنا بود او هم بيايد، نيامد.بقيه علما آمده بودند. آيت الله ميلانى شروع به سخنرانى كرد. صد وهشتاد درجه از سخنرانى پانزده روز قبل پائين آمد و همان سه نظريه بقايى را كه پشت پرده استماع كرده بودم، اعلام كرد. فقط اعدام امام رامطرح نكرده و فرمودند: آنهايى كه در سياست واردند، انسانهاى خوبى هستند و عقيده شان اين است كه صلاح روحانيت در اين است كه راجع به حضرت آيتالله خمينى(ره) سكوت كنند و صلاح است تحريم انتخابات را بشكنيم و حال كه آقايان اعاظم اختيار تام را به ما چهار نفردادند، به محلهاى خود برگرديد.
متن نامه اى هم به بلاد تنظيم شد كه كارتهاى الكترال (رأى گيرى) رااخذ كنيد. علما آن را امضاء كردند. پدر بنى صدر، پهلوى من بود. وقتى آن نامه را امضاء كرد، داد به من كه امضاء كنم ولى من امضاء نكردم. ايشان و تعدادى من را مسخره كردند، بعد من بلند شدم در گوش آيت الله ميلانى آرام عرض كردم: حضرت آقا! من راجع به مطالبى كه امروزفرموديد، نكاتى متوجه شدم كه اگر نفهميد، بعداً پشيمان خواهيد شد واين مطالب هم بسيار سرى است. ايشان آرام به من فرمودند: آقايان كه رفتند شما بيا من تنها هستم، مطلبت را بگو. من آيت الله صالحى را به منزل بردم و فورى برگشتم. ديدم آقا سيدمحمدعلى فرزند آيت الله ميلانى درب خانه آمد و به من گفت: آقا منتظرت هستند. رفتم در اطاقى كه آيت الله ميلانى در انتظار من بودند و عرض كردم: چطور شد جنابعالى صد و هشتاد درجه سخنرانى امروزتان با سخنرانى پانزده روز قبل فرق كرد؟! فرمود: عرض كردم آنهايى كه در سياست واردند و انسانهاى خوبى هم هستند نظرشان اين است. گفتم: چه كسى اين نظريه را داده؟آيا شما بقايى را آدم خوبى مى دانيد؟ فرمود: آنكه از خبيثها ست ولى اين مطلب را به من آقاى سيدعيسى جزائرى كه از اقوام من است گفته،عرض كردم: حضرت آقا، بقايى امروز صبح اين مطالب را به اضافه اينكه شاه تصميم دارد امام خمينى را اعدام كند به آيت الله صالحى گفت و من به نظرم رسيد اگر جنابعالى سر موضع باشيد، توطئه اى نيست و اگر شما را به تغيير موضع وادار كرده باشند، توطئه خطرناكى در كاراست كه بايد آن را خنثى كرد … .
ايشان فرمودند: با ده نفر ملاقات كن و ببين آنها را چه كسى ديده و بهمن خبر بده. من تا منزل آنها را پيدا كرده و با آنها ملاقات نمايم، پنجروز طول كشيد. معلوم شد كه آنها را هم افراد متعدد ديگر ديده بودند.خدمت آيتالله ميلانى آمدم و خبر دادم كه آنها را ديده اند. ايشان فورى مهاجرين را قبل از موعد دعوت كردند و شريعتمدارى اين دفعه هم نيامد. بعد آيت الله ميلانى همان سخنرانى اول را عالى تر تكراركردند و فرمودند: بنا بود اشتباهى بكنيم كه تا ابد شرمنده باشيم،الحمدالله خداوند – جل و اعلى – ما را هدايت كرد… و بعد، مجدداًانتخابات در اين جلسه تحريم شد، نامه اى هم به بلاد تنظيم شد كه اگركارتهاى الكترال را گرفته ايد، به كسى رأى ندهيد. اتفاقاً اين دفعه هم پدر بنى صدر كنار من بود. نامه را داد به من تا امضاء كنم. به او گفتم:ديديد اين درست است نه آن نامه هفته قبل… نامه ديگرى هم تنظيم شد مبنى بر اينكه چهار نفر از علماء امضاء كنند كه امام خمينى(ره)ازمراجع تقليد است. براى احترام قرار شد كه اول شريعتمدارى امضاء كند.نامه به آقاى منتظرى داده شد تا او امضاء را از شريعتمدارى بگيرد و بعداز آن آقاى ميلانى و نجفى مرعشى و آملى امضاء كنند. آقاى منتظرى نامه را گرفت. بيرون كه آمديم در كوچه، آقاى منتظرى نامه را به من دادند و به من گفتند: تو برو اين امضاء را بگير. من گفتم: شريعتمدارى بامن مخالف است و مرا راه نمى دهد.(گفتم) بحث اعدام امام است. او به من گفت: حوصله كل كل كردن با شريعتمدارى را ندارم كه اين هم به نظرم از امدادهاى غيبى بود چون منتظرى در همان روز دستگير و سخت زيرشكنجه قرار گرفت و ساواك از او مطالبه اين نامه را كرده بود. چون دست ايشان نبود، نامه را پيدا نكردند. من هم برخلاف ميلم عازم رى شدم. بعد از نماز مغرب نامه را دادم به شريعتمدارى كه امضاء كند. اوگفت: من اين را امضاء نمى كنم. گفتم: اگر خون مؤمنى با يك دروغ حفظ شود، آيا اين دروغ واجب نيست. او گفت: اگر من اين نامه را امضاءكنم، مطابق با هدم اسلام است. من ناراحت شدم، نامه را گرفتم و فردابه خدمت آقاى ميلانى آمدم. ايشان فرمودند: پس منتظرى كجاست؟قضيه را عرض كردم؛ آيتالله ميلانى با عصبانيت فرمودند: تكليف چيست؟ عرض كردم: من كوچكتر از آنم كه تكليف رامعلوم كنم، به نظرمن آقاى شريعتمدارى احترام لازم ندارد، شما سه نفر امضاء كنيد، من امضاى چهارمى را از او مى گيرم. آيتالله ميلانى، نجفى مرعشى و آملى امضاء كردند من هم عصر آن روز مجدداً به رى رفتم و بعد از نماز مغرب در باغ ملك نامه را دادم به شريعتمدارى و به ايشان گفتم: آن سه نفرامضاء كردند، اگر شما امضاء كنيد آبروى خود را حفظ كرده ايد و اگر امضاءهم نكنيد، آبروى شما از بين مى رود. پس از اشكالاتى، بالاخره امضاءكرد و من نامه را گرفتم و با شجاعتى وصف ناپذير گفتم: شما عادل نيستيد. گفت: چرا توهين مى كنى؟ گفتم: شما ديروز فرموديد؛ اگر اين نامه را امضاء كنم هدم اسلام است، يا راست گفتيد يا دروغ؛ در صورت اول اسلام را هدم كرديد و در صورت دوم، دروغ گفتيد…
آمديم طومارى به نام شوراى امنيت و سازمان ملل نوشتيم و استنادقانونى كرديم كه شاه برخلاف متمم قانون اساسى مى خواهد امام را كه مصونيت دارد (چون مرجع است) اعدام كند. هفتاد و شش نفر ازمهاجرين كه مانده بودند امضاء كردند و طومار را آوردم و به نماينده سازمان ملل دادم. يك هفته بعد حضرت امام خمينى(ره)بدون قيد وشرط آزاد شد .
روايت شفاهى امام جمعه رفسنجان از خاطرات تحصيلى ومبارزاتى خود در هفتاد سال گذشته
منبع : سایت دریچه (جمعه ۲۳ اردیبهشت ۸۴) (۲۰۰۵- ۰۵ -۰۴ )