اخبار

« کرامتی از شهید شانزده ساله رفسنجانی »

« کرامتی از شهید شانزده ساله رفسنجانی »

پرده اول : مرحوم حاج عباس خردمند پدربزرگوار شهید والا مقام رضا خردمند چهار فرزند پسر داشت که یکی از آنان در راه خدا شهید شد برای سه فرزندش منزل مسکونی می سازد سپس تصمیم می گیرد برای فرزند شهیدش نیز خانه ای بسازد وعنداللزوم در اختیار زوج های جوان بدون مسکن قرار دهد…

« کرامتی از شهید شانزده ساله رفسنجانی »

پرده اول : مرحوم حاج عباس خردمند پدربزرگوار شهید والا مقام رضا خردمند چهار فرزند پسر داشت که یکی از آنان در راه خدا شهید شد برای سه فرزندش منزل مسکونی می سازد سپس تصمیم می گیرد برای فرزند شهیدش نیز خانه ای بسازد وعنداللزوم در اختیار زوج های جوان بدون مسکن قرار دهد

پرده دوم : حمید آقا که مدتی است ازدواج کرده ویک فرزندچند ماهه دارد کارگری است که

علیرغم کار روزانه نتوانسته منزلی برای خودش خریداری کند و وضع مالیش در حدی نیست

که حتی منزلی مناسب اجاره کند لذا در یکی از مساجد شهر به شرط اینکه بدون دستمزد خادمی کند دواطاق در اختیارش قرار می دهند او روزها بر سر کار می رود وبلافصله پس از بازگشت از سر کار مسجد را تمیز می کند

اما …

مدتی است بدلیل یک اتفاق ساده با روحانی مسجد بحث و جدل می کند و هر چند عذر خواهی هم می کند اما روحانی به بانی وسازنده مسجد می گویدعذرش را بخواهید انها هم به این جوان یک ماه مهلت میدهند دو اطاق گوشه مسجد را تخلیه کند

لذااین جوان مستاصل وغمگین مدتها ست که دنبال یک مسکن با شرایط خودش میگردد

پرده سوم : حمید آقا که خوش صدانیز می باشد وگاهی در مناسبتها قرآن را با صوتی حزین می خواند ونیز برای اهل بیت مداحی میکند شب ۲۰ ماه رمضان امسال خواب می بیند که ” شب احیااست و مراسم احیا تمام شده او می خواهد درب مسجد را قفل کند می بیند جوانی گوشه مسجد نشسته ولی صورتش مشخص نیست جلوتر میرود میبیند این جوان بدنش خون الود است به او میگوید آقا مراسم تمام شده لطفا تشریف ببرید بیرون تا درها را قفل کنم جوان می گوید اقا حمید اسم من رضا است و من شهید شده ام حمید اقای قصه ما به ایشان می گوید شما شهید نیستید زخمی هستید چون دارید حرف می زنید جواب میشنود نه من شهیدم و از تو میخواهم روضه بخوانی ”

گفت از خواب بیدار شدم شب بعد که مراسم احیا بود می خواستم به سفارش شهید روضه بخوانم که روحانی مسجداین اجازه را به من نداد

شب اول شوال است وفردا عید فطراست حمید آقا این جوان با تقوا مجددا در خواب این شهید را در کنار یک پیرمرد می بیند شهید به او می گوید شما فردا یک خبر خوش می شنوی بدان عامل شنیدن این خبر این پیرمرد است

روز عید فطر بعد از نماز عید تلفن همراه حمیداقا زنگ می خورد پشت خط برادر کوچک شهید رضا خردمند است به ایشان می گوید بیا کارت دارم وقتی یکدیگر را می بینند او را به منزل نوسازی که برای برادر شهیدشان ساخته اند میبرد وبه این جوان پیشنهاد میدهد که بصورت رایگان تا زمان خانه دارشدن در این منزل ساکن شود.

پی نوشت: امام صادق علیه السلام : من کانت له دار فاحتاج مومن الی سکناها فمنعه ایاها قال الله عز وجل یا ملایکتی ابخل عبدی علی عبدی بسکنی الدنیا ؟ بعزتی وجلالی لا یسکن جنانی ابدا

هرکس خانه ای داشته باشد و مومنی برای سکونت به ان محتاج باشد و او خانه را ندهد خداوند می فرماید ای فرشتگانم بخل ورزید بنده ای به بنده ای به سکونت در دنیا؟ به عزت و جلالم قسم هرگز اجازه سکونت در بهشت هایم را به او نخواهم داد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 − 4 =

همچنین ببینید
بستن
بستن
بستن